دوســــــــــت عـــزیــــز ســــاکـــــــــت شــــو ...

بـــدم مــــــــــــــــــــــیـاد ...

از آدم هایی که سنی ندارن ولی فکر میکنن خیلی بزرگن ...

آدمهایی که دهنشون بوی شیر میده ولی  فکر میکنن باتجربه هستن ...

با حرفاشون مثلا میخوان منو از این تصمیمه بزرگ منصرف کنن ...

تصمیم به ازدواج...

بهم فحش میدن و میگن جوونیتو حرومه این تصمیم نکن...

میگن تو هنوز عشق و حالای جوونیتو نکردی...

 دٍ اگه عشق و حاله جوونی ...

اینه که هر شب توی کافه ها بشینی ...

اینه که لا به لای درختای پارک بشینی و سیگار دود کنی ...

اینه که با ماشین توی کوچه و خیابونا گاز بدی ...

اینه که پیاده توی پیاده رو ها قدم بزنی و ناموس مردم رو دید بزنی ...

یا اینه که به همدیگه فحش بدی و به فحشی که بهت دادن بخندی ...

من عشق و حال جوونی رو نمیخوام ...

اصلا این مدل جوونی بدرد لای جرز دیوار که هیچ ...

بدرد لای جرز سنگ توالت هم نمیخوره ...

خلاصه ی کلام ...

ازدواج خواهم کرد و به کسی هم مربوط نیست ...

با بهترین دختر دنیا هم ازدواج خواهم کرد...

با عـــــــــــــــــــــــاطــــــفــــه ...

عــــشـــقـــــــه هـمـــیـشـــــگـیــــه مـــــن ...

تا همه ی عالم به من حسودی کنند ...

پس ای دوست بیخود فک نازنینت را خسته نکن...