هیچ کس از حال ماپرسید ؟نه
هیچ کس اندوه مارا دید ؟نه
هیچ کس چشمی برایم تر نکرد
هیچ کس یک روز بامن سرنکرد
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هرکه با ما بود از ما می گریخت
چند روزی هست حالم دیدنیست
حال من از این آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفعل می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت
مازیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
می رسد روزی که بی هم می شویم
یک به یک از جمع هم کم می شویم
می رسد روزی که ما در خاطرات
باعث خندیدن و غم می شویم
برچسب : نویسنده : admin bziran بازدید : 405